ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

میازار موری که دانه کش است

سلام خاله اصلاً چه معنی داره که من هر بار واسه هر پستم سلام کنم؟؟؟؟؟ بی خیال امروز روی صحبتم با جیگرمه دوستان توجه مینمویید؟؟؟!!!!! خاله جات خالی. لحظاتی پیش روم به دیوار گلاب به روتون قصد عزیمت به wc کردم. وقتی پامو داخلش گذاشتم . . . . . چشمت روز بد نبینه دیدم دور تا دور اتاق فکر رو مورچه ها پر کردن. از داخل سطل گرفته تا روی سقف.  یهو یه فکر بکر به سرم زد . دویدمو رفتم اون تافت بزرگه رو برداشتمو با خودم بردم دستشویی. خاله اشتباه نکن نمیخواستم اون تو شینیون درست کنم. تافت رو بردم داخل دستشویی و همشو رو سر و صورت مورچه ها خالی کردم.  حتی داخل سطل آشغال هم زدم و یه سنگ هم گذاشت...
6 مهر 1391

من عروس دوست دارم

امروز بعد از ظهر رفتم خونه جیگرطلا،  وقتی از پله ها میرفتم بالا صدای جیگرمو میشنیدم که میگفت خاله مرضـــــــی، به محض ورودم به خونه هی میگفت خاله مرضـــــی عروس برم. من عروس برم. تو عروس بیا امشب عروسی یکی از دوستای دوران دانشگاهه مامانیه.  ریحانه هم از وقتی باخبر شده همش ذوق امشب رو داشته . وقتی داشتم میرفتم خونشون واسش یه کیک و سه تا بسته لواشک خریدم. اول کیک رو بهش دادم. بعد از نیم ساعت هم بهش گفتم میخوام بهت خوشمزه بدم. وقتی اینو شنید زودی دوید اومد پیشمو با لبخند نگاهم میکرد.   گفتم اما شرط داره، باید اول اینجا بنشینی و ازت عکس بگیرم. اونم قبول کرد وقتی لواشک رو دید چنان کیف کرده بود.  ...
6 مهر 1391

ای شه اقلیم طوس، باز سلامٌ علیک

ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس خاموش کن صدا را نقاره میزند طوس   میلاد شمس الشموس، خسرو اقلیم طوس   شاه انیس النفوس مبارک السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی، الامام الغریب یا علی بن موسی الرضا، آقای خوبیها سلام امروز اومدم با چشمهای گریون و اشک بار میلاد مبارکت رو بهت تبریک بگم. آقاجون اگه اشک میریزم از شادیه. شادم از داشتن شما. شادم از حضور شما در خاک کشورم. شادم که هر وقت دست به سویت دراز کردم بی جواب برنگردوندی.  آقاجون امروز تو صحن و سرات غلغله است. حرمت پره از آدمهایی که با دلی پر از درد و گرفتاری به سمتت اومدن. آدمهایی که میدونن اگه از هر جا م...
6 مهر 1391

یاد ایام کودکی و مردم قسطنطنیه

سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــــــــــ امشب بعد از چند روز دوباره اومدم . اول از همه شرمنده جیگرطلام،  آخه این روزا درگیره یه سری از آخرین کارهای پایان نامم بودم.  آخه همین روزاست که استادم تماس بگیره تا تمام کارمو ببرم پیشش  اما هنوز تمامش نکردم. یعنی اصلاً حس و حالش نیست که تمام کنم. هرچی مینویسم بازم یه سری از کاراش میمونه، انگاری طلسمم کردن.  نیست خیلی توچشـــــــمم غروب منو جیگرمو مامانی و بابایی به همراه خاله حدیث رفتیم بازار و پارچه پرده دیدیم. بعدم خاله حدیث رو به شوهی خانش تحویل دادیمو راهی خونه مادرجون شدیم. امشب مامانی یادش رفت ک...
5 مهر 1391

اولین روز پاییز 91

دیشب عمو سعید و خاله اکرم و فاطمه زهرا شام اومدن خونه ریحانه جونی.  فاطمه زهرا هم که یه کمی قاطی کرده بود و زودی عصبانی میشد  و همش بین ریحانه و اون جنگ بود.  دیروز فاطمه زهرا اولین روز مدرسه اش بود . فکر کنم واسه همینم خسته بود.  مامانی دیشب بعد از شام به ما کدو پخته یا همون کئی پته به زبون خودمون بهمون داد و کلی حال کردیم و روز 31 شهریور هر سال رو روز کئی خوران نام نهادیم. باشد که رستگار شویم خخخخ امروز روز اول مهره. اول پاییز. تو یه چشم به هم زدن تابستون اومد  و مهمون خونه هامون شد و زودی هم رفت. البته من خوشحالم که رفت. آخه ما هممون خانوادگی با گرما مشکل داریم. دیشب قرار شد ...
2 مهر 1391